۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

همجنسگرايي : گناه، بيماري يا حالتي طبيعي

در سال 1973 هيئت مديره انجمن رولنشناسان امريکا همجنسگرايي را از ليست رسمي خود به عنوان بيماري روحي حذف کرد و عبارت «آشفتگي در جهت گيري جنسي» را جايگزين آن نمود. اين عبارت اخير تنها در مورد همجنسگراياني به کار برده مي شود که با جهت گيري جنسي خود مشکل داشته و مي خواهند اين جهت گيري خود را تغيير دهند و يا احتياج به کمک دارند تا بتوانند اين جهت گيري جنسي را پذيرفته و به زندگي خود ادامه دهند.
چرا همجنسگرايي از ليست بيماريهاي روحي حذف شده است؟ اين تجديد نظر چه چيزي را در مورد رابطه روانشناسي و تغيير ارزش هاي اجتماعي نشان مي دهد؟
در سنت يهودي – مسيحي همجنسگرايي به عنوان يک گناه محسوب مي شد بخشي از اين طرز تفکر محکوم کننده را مي توان به اين طريق توضيح داد که فرهنگ قالب جنسي آن دوره هدف رابطه جنسي را ايجاد فرزند و ادامه نسل مي دانست و هر نوع رابطه جنسي ديگر را که در راستاي اين امر نبود تقبيه و محکوم مي کرد.
زماني که کليسا (به عنوان يک موسسه) بخشي از يک دولت گرديد و دولت مسوليت حفظ آن را به عهده گرفت اين فرهنگ محکوم کننده هم به دولت سرايت کرد و در قانون گذاري اين دولت ها نيز تاثير گذاشت تا قرن 19 مجازات روابط جنسي بين دو همجنس مرگ بود. البته اين مجازات مربوط به کشورهايي که تحت تاثير انقلاب فرانسه در سال 1806 قرار گرفته بود نمي شد.
اولين تحقيقات علمي در قرن 19 در مورد همجنسگرايي بر اساس چنين زمينه هاي سياسي – فرهنگي و اجتماعي انجام شد. نتيجه اين تحقيقات بسيار مهم بود چون اين تحقيقات ديدگاه آن دوره را در مورد همجنسگرايي تغيير داد. همجنسگرايي ديگر يک گناه نبود بلکه يک بيماري به شمار مي رفت تغيير اين تصور در مورد همجنسگرايي باعث آن شد که در محيط هاي علمي ديگر به يک شخص همجنسگرا به عنوان شخصي که داراي فساد اخلاقي است نگاه نمي کردند. اما اين دريافت جديد از همجنسگرايي در بين روانشناسان باعث تغيير ديدگاه عمومي جامعه که محکوم اخلاقي همجنسگرايان بود، نشد.
RIGHT OR WRONG
زمينه تحقيقاتي که دانشمنداني که در قرن گذشته در مورد همجنسگرايي دست به تحقيق زدند از آنجا شروع شد که آنها معتقد بودند که همجنسگرايي يک مشکل است و بايد پاسخي براي علت آن يافت . برخي مانند Carl Wesphal و Jean Charcot گمان مي کردند که همجنسگرايي ارثي است ديگران مانند Krafft-EBBING گمان مي کردند که همجنسگرايي محصول عوامل ارثي و تاثيرات نامطلوب محيطي است.
اما برخي ديگر از محققان غير سنتي مانند Karl Ulrichs, Havlock Ellis, Magnus Hirschfeld گمان مي کرئند که همجنسگرايي خصوصيتي است که شخص از از بدو تولد با آن زاده مي شود. وجود اين نظريه هاي مختلف نشان دهنده آن است که واقعيت هاي پزشکي منوط به چهاچوب هاي فرهنگي است و در اين چهارچوب داراي مفهوم است.زماني که محققي به دنبال دلايل يک بيماري مي گردد اين بدين معني است که محقق مذکور از قبل اين تصور را دارد که حالت ذکر شده يک بيماريست. اين تصور که حالت مذکور دلايل فرهنگي دارد.
اين ديدگاه پزشکي که همجنسگرايي يک بيماري است نتوانست به ديدگاه جامعه که معتقد بود همجنس گرايي به دلايل فساد اخلاقي است قالب شود . اما در قرن اخير ديدگاه پزشکي قيد شده توانست در بين طبقات متوسط و در بين روشن فکران گسترش يابد.
در قرن 20 و خصوصا در امريکا ديدگاه روانشناسي در مورد همجنسگرايي شاهد تغييرات عميقي بود. در آن دوره ديدگاه قالب بر اين عقيده بود که بايد تلاش نمود که همجنسگرايان را معالجه کرد در حالي که تغيير فرد همجنسگرا به دگرجنس گرا وجود نداشت بايد هدف معالجه اينن باشد که به بيمار کمک نماييد تا گرايش همجنسگرايي خود را بپذيرد.
پس از جنگ جهاني دوم محققان زيادي از جمله Alfred Kinsey, Ford, Beach, Evelyn Hooker به انتقاد نظر قالب در بين محققان پرداختند.
تحقيقات تجربه اي Kinsey نشان داد که بر خلاف تصورات محققان آن دوره که گمان مي کردند تنها اقليت محدودي رفتار همجنسگرايي دارند مسئله رفتار همجنسگرايي بغرتج تر از آن است تحقيقات دانشمند اخير نشان داد که تنها اقليتي هستند که در طول تمامي زندگيشان رفتار همجنسگرايي دارند . وي همچنين دريافت که تعداد زيادي از مردان در مقاطعي از زندگيشان به طور فاعل همجنسگرا هستند. کینزی معتقد بود که گستردگي همجنسگرايي در بين تعداد زيادي از انسانها نمي تواند به علت بيماري باشد. او بر اساس تحقيقات خود به اين فرضيه رسيد که پستانداران اساسا دوجنسگرا هستند و تاثير فرهنگي قالب در جامعه باعث اين مي شود که اکثريت مردم دگرجنسگرا مي شوند . اينکه دگر جنسگرايي حالت غالب جنسي در جامعه است تنها به دلايل فرهنگي است نه به دلايل بيولوژيکي.
تحقيقات Ford و Beach نشان داد که در برخي از جوامع غير غربي که «ابتدايي» ناميده شده نه تنها که همجنسگرايي پذيرفته مي شد اذهان جامعه تشويق به اين کار مي شدند. آنها همچنين يافتند که رفتار همجنسگرايي در بين پستانداران قابل مقايسه با انسان مانند ميموننيز وجود دارد. آنها به اين نتيجه رسيدند که همجنسگرايي بخشي از رفتار جنسي پستانداران است.
هوکر معتقد بود که تمامي تحقيقات قبلي در مورد همجنسگرايي غير علمي بوده و استانداردهاي علمي را دنبال نکرده است. تا آن زمان اين تحقيقات بر روي کساني انجام مي گرفت که به علت بيماري روحي با روانشناسان تماس گرفته بودند. نتايج تحقيق در مورد اين گروه که دچار بيماري روحي بودند ملزما نمي توانست شاخص حامي همجنسگرايان باشد و نتيجه آن را نمي توان به همه همجنسگرايان تميم داد. هوکر بر روي همجنسگراياني تحقيق نمود که بيمار نبودند (همجنسگراياني که بيماري روحي نداشتند و به روانشناس مراجعه نکرده بودند) تحقيقات وي نشان داد که همجنسگرايان بر خلاف تحقيقات و نظريات قالب آن دوره از اغتشاشات روحي بر خوردار نبودند.
وي نتايج کار خود را به متخصصين نشان داد اما آنها نتوانستند تفاوتي تفاوتي بين همجنسگرايان و دگرجنسگرايان ببينند. هوکر همچنين يافت که برخي از همجنسگرايان از بيماري روحي رنج مي برند اما اين به خاطر گرايش جنسي آنان نيست بلکه به خاطر فشار اجتماعي و تلاش برا ي نفي احساسات فردي و جنسي است. چنين عکس العملي کاملا طبيعي است و دگرجنسگرايان هم دچار چنين حالتي مي شوند.
گرچه اين تحقيقات به نتايج مهم و جديدي رسيده بود اما نتوانست ديدگاه غالب در بين روانشناسان را تغيير دهد. اينكه بيماري چيست و چه حالتي بيمارگونه است در رابطه تنگاتنگ با فرهنگِ اجتماعي آن دوره قرار دارد. براي تغيير اين ديدگاه در بين روانشناسان احتياج به تغيير بزرگتر اجتماعي بود كه روانشناسي در چهارچوب آن عمل مي كرد. رشد جنبش‌هاي همجنسگرايي در دوره پس از جنگ جهاني دوم داهگشاي اين تغيير شد.
در ابندا همجنسگرايان رابطه خوبي با روانشناسي آن دوره داشتند كه معتقد بود همجنسگرايي يك بيماري است. همجنسگرايان در جامعه‌اي زندگي مي كردند كه فعاليت‌هاي جنسي همجنسگرايي مجازات مي شد و كساني كه استاندارد جامعه را دنبال نمي كردند تحت فشار قرار مي گرفتند. روانشناسان آن دوره معتقد بودند كه همجنسگرايي بيماري است و همجنسگرايان بايد معالجه شوند ، نه مجازات. از ادبيات آن دوره هم كاملا مشهود است كه حتي خود همجنسگرايان هم گمان مي كردند كه همجنسگرايي يك بيماري است. در دهه 1950 اين طرز تفكر شروع به تحول كرد. اتفاقات فرهنگي در امريكا و اروپا در اين دوره باعث شد كه ديدگاه عمومي نسبت به همجنسگرايي تغيير كند.جنبش فمينيستي رو به گسترش بود ، سياهان امريكا شروع به مبارزه براي حقوق مدني خود مي كنند و شورش‌هاي دانشجويي گسترش مي‌يابد. تمامي اين جنبش‌ها ، فرهنگ غالب در عرصه‌هاي سياسي ، اجتماعي ، و فرهنگي را زير سئوال بردند. همجنسگرايان نيز به اين صف پيوسته و به فرهنگ غالب اعتراض كردند. همجنسگرايان نشان دادند كه ادبيات روانشناسي آن دوره داراي اشتباهات فاحشي از نظر شيوه تحقيقات علمي و نتيجه‌گيري‌اش بود. همجنسگرايان در دهه 1960 دست به اعتراض در مقابل كنگره‌هاي روانشناسان زدند. همجنسگرايان خواهان آن بودند كه با استناد بر اشتباهات محققان قديمي و محققان جديدي چون كينسي ، بيچ ، فورد و هوكر : اينكه همجنسگرايي يك بيماري است رد شود. در سال 1972 انجمن روانشناسي امريكا ،همجنسگرايي را از ليست بيماري‌هاي روحي حذف کرد . دليل حذف همجنسگرايي از ليست بيماري هاي روحي چه بود ؟ رابرت اسپيتزر عضو کميته نامگذاري اين انجمن گفت که انجمن روانشناسي به اين نتيجه رسيده بود که دليل قابل قبولي که همجنسگرايي را يک بيماري روحي ناميد وجود ندارد.
homosexuality
تحقيقات كمي در مورد تاثير ارزش‌هاي اجتماعي بر روانشناسي شده است. در سال‌هاي اخير بسياري به اين مورد انگشت ‌گذاشته ‌شده و معتقدند كه نيروهاي اجتماعي و فرهنگي ، دريافت روانشناسي را از اينكه چه حالتي طبيعي است و چه حالتي بيماري است تحت تاثير قرار مي دهد. طبيعي بودن و يا بيماربودن از نظر روانشناسي را نمي‌توان به طور مجرد (و تنها) نگريست.
بايد به اين كلمات در چهارچوب استانداردهاي فرهنگي ، انتظارات ، و ارزش‌هاي جامعه و وضعيت سياسي هر دوره نگاه كرد.
پيتر سدويك (Peter Sedwick) ، منتقد بريتانيايي ، مي نويسد : در طبيعت ، بيماري وجود ندارد. تنها حالاتي پيدا مي شود كه تاثير آن ، بر اساس معيارهاي كه انسان‌ها وضع كرده‌اند ، خواستني نيست. سدويك حتي بيماري‌هاي گياهي ، كه غلات را از بين مي برند ، را به عنوان بيماري نمي‌داند. به نظر وي ما از عبارت بيماري در مورد بالا استفاده مي كنيم چون انسان مايل است كه غلات رشد كنند و محصول آن را برداشت كند. در صورتي كه گياهاني كه انسان به آن مانند غلات احتياج ندارد ، دچار حملات قارچ‌ها و يا انگل‌ها شوند ما به اين حالت بيماري نمي گوييم بلكه نام آن را مي گذاريم «انتخاب طبيعي».
سدويك مي گويد ؛ از بسياري از بحث‌ها و جدل‌هاي دسته‌بندي بيماري‌هاي روحي اجتناب مي شد درصورتي كه ما به اين نكته توجه مي كرديم كه كلمه «بيماري»
ساخته بشر است. اين كلمه ، خاصيت ذاتي نيست كه در طبيعت موجود است. همه حالات متفاوت و طبيعي زندگي بشري، مانند چپ‌دست‌بودن، نبوغ، سل، اسكيزوفرني، رومانيسم و كوتوله‌گي، همه به اندازه هم طبيعي هستند. اين بشر است كه در تلاشِ خود براي زندگيِ بهتر و طولاني‌كردن مدت عمر، عبارت بيماري را درست كرده است و بدين‌گونه توافق كردند كه چه حالتي ناخواسته است و آن را بايد معالجه كرد.
به عبارت ديگر، اين جامعة انساني است كه توافق كرده است كه حالتي را به عنوان بيماري بنامد و در معالجه آن تلاش كند. اين هم در زمينه روانشناسي و هم در زمينه پزشكي صادق است. تغييرات جديد روانشناسي در مورد اينكه همجنسگرايي يك بيماري است يا نه ، آنچنان سريع بود كه نقش و تاثير ارزش‌هاي فرهنگي در روانشناسي بر همه آشكار شده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر